پیر پالان دوز
استاد: شیخ کمال الدین حسین تبادکانی (تاج الدین خوارزمی)
اولین عنایتی که به او شد: چندین بار حضرت ولیعصر(عج) از طریق باطن او را بر پذیرفتن مسند ارشاد و راهنمایی مردم در دین فرمان دادند . ولی او شانه خالی کرد.
پس از گذشت یک سال، از این ماجرا حضرت ولیعصر (عج) بر در دکانش حاضر شد و
از شدت و تندی گلیم او را گرفته بر افشاندند و رفتند. شیخ دریافت که خاطر
امام از وی آزرده شده است (بخاطر اینکه فقط به فکر سیر معنوی خود بود وبه ارشاد وسیر مردم کاری نداشت ). لرزی سخت بر اندامش افتاد و بیمی جانکاه فضای
بیکران جانش را فراگرفت؛ چونان که تاب نیاورد و به سوی خانه رفت. پس از آن
رویداد، در عالم معنا دید که ماموران الهی او را نزد امام قائم (عج) حاضر
کرده، بر دیواری به چهار میخ کشیدند و تنبیه کردند. در این حال، امام رضا
علیهالسلام حاضر شده، از وی شفاعت کرد و او را از شکنجه رهایی بخشود.
سپس امام رضا از دلجویی و اندرز گویی، او را به دستگیری و راهنمایی طالبان دستور فرمود. شیخ چون به خود آمد، به اندازهی یک سال از آن شکنجه، اسیر بستر گشته، بیحال بود تا پس از سالی سلامتی خود بازیافت و به ارشاد نشست. هر چند مریدان و دوستداران وی بسیار شدند، به مردی مایه دار و با استعداد، که شایستگی خلافت داشته باشد دست نیافت. سرانجام از این رهگذر ملول شده، نزد امام هشتم علیهالسلام شکوه سر داد. امام او را به برآورده شدن درخواستش مژده داد. از آن پس اندک نگذشت که شیخ حاتم، خواهرزادهی شیخ، به خدمتش شتافت. شیخ او را شایستهی تربیت و آمادهی کسب معرفت یافت و به ارشادش همت گماشت.
یک روز شیخ بها در بازار قدم میزد و پیر مردی
را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش میکرد.
شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام سپس دستش را به پالان
پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از سکه های اشرفی.
پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ یالا سکه
ها را بردار که به درد من نمیخورد. شیخ گفت : من نمی توانم سکه ها را غیب
کنم. پیرمرد چوب دستی خود را به پالان زد و سکه ها غیب شدند و رو به شیخ
گفت تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟ شیخ بها فهمید پیرمرد صاحب
علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید:
"دلت را کیمیا کن!" کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی
می فرماید : " یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون : بنده
من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود."
سرانجام عالم ربانی، محمد عارف عباسی در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم
نمود. مقبرهی این عارف بزرگ جنب حرم رضوی در مشهد مقدس واقع و در شمال
شرقی حرم مطهر، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی (پایین خیابان)، زیارتگاه
بسیاری از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت میباشد. بنای اولیهی آرامگاه شیخ
مربوط به عهد صفویه بوده است که سلطان محمد (معروف به خدابنده) پدر شاه
عباس صفوی آن را در سال 985 ق بنا نهاد و در سالهای اخیر توسط آستان قدس
بازسازی گردیده است.
شرح حال عالمان رباني در مراتب