شيطان و شيخ انصاري
روزى شخصى خدمت شیخ رسید و گفت: «اى شیخ! شب گذشته در خواب دیدم كه
شیطان به سراى شما آمد و طناب بر گردن شما انداخت و كشان كشان شما را تا سر
كوچه برد و شما در تمام مدت تلاش مىكردید كه هر جور شده خود را از بند وى
برهانید، و بالاخره سر كوچه طناب را از گردن خود به دور افكنده و به خانه
برگشتید.
محبت بفرمائید و مرا راهنمایى كنید كه تعبیر آن خواب آشفته چه بوده؟» شیخ انصاری با تبسمى آهسته فرمود: «خدا لعنت كند شیطان را، خواب شما راست بوده است. دیروز ما در خانه خرجى نداشتیم و وجوهات فراوانى نیز رسیده بود، با خود گفتم من یك دینار برمىدارم و ما یحتاج زندگى را تهیه مىكنم و بعدا آن را به جاى خود برمىگردانم. با این خیال دینارى برداشته و به قصد خرید از خانه خارج شدم، ولى در بین راه با خود فكر مىكردم كه آیا این كار درست است كه من كردم؟ تا بالاخره سر كوچه كه رسیدم سخت متنبه شدم و با خود گفتم: شیخ این چه كارى است كه مىكنى، و پشیمان شدم و برگشتم و دینار را در سر جاى خود قرار دادم!»
منبع: کتاب فقهای نامدار شیعه، عبدالرحیم عقیقی بخشایشی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 1:15 توسط
|
شرح حال عالمان رباني در مراتب